چراغ جادو

نام:
ايميل:
سايت:
   
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
  
  
 
+ ياعزيزالله 

"علي رضا" نوجوان بلتستاني اين گونه بيان کرد:شب دوم آوريل (10 فروردين)، ساعت هشت شب سوار اتوبوس "سکردو" شدم. حرکت به شکل کارواني از نظر امنيتي بهتر بود اما احساسم به من مي‌گفت که واقعه‌ اي رخ خواهد دا در حالي که اتوبوس به حوالي چلاس رسيده بود، در يک لحظه صدها نفر خشمگين و عصباني "اتوبان قراقرم" را مسدود کرده و مسافران را پياده کردند.آنها شيعيان را از بين مسافران شناسايي و جدا کردند.من ترسيدم اما از پنجره اتوبوس بيرون را نگاه کردم مطمئن شدم که مرکز پليس منطقه و حضور هزاران نفر نشان مي دهد که در امنيت هستيم. صدها نفر گرد اتوبوس ما رسيدند و همراه با پرتاب سنگ درب ورودي را باز کردند. خانم‌هايي که همراه ما بودند با صداي بلند گريه مي‌کردند. چند تروريست دستور دادند که همه مسافران يکي يکي پياده شوند.همان لحظه که اولين نفر از اتوبوس ما پياده شد صداي عجيبي به گوشم رسيد اما نتوانستم تشخيص دهم چه صدايي بود.نفر دوم که پياده شد راجع به شناسنامه از وي پرسيدند. صدها نفر شعار "کافر کافر شيعه کافر" را فرياد مي‌زدند.نوبت من رسيد، بلند شدم و يک کودک خردسال را در دست گرفتم و به مادرش گفتم که انشاءالله هيچ آسيبي نخواهد رسيد. پياده شدم ديدم مردان مسلح با ريش‌هاي بلند در محل حضور داشتند. راجع به کارت شناسايي از من سئوال کردند. من اوراق هويتي نداشتم لذا يک نفر پيراهن مرا بلند کرد و روي کمرم را ديد زد تا ببيند ردي از آثار زنجيرزني دارم يا خير. من تا کنون زنجيرزني نکرده بودم لذا مرا غير شيعه تشخيص داده و رهايم کردند. چند قدم جلو رفتم، ديدم بيش از 25 نفر را شهيد کرده و جسد آنان را پايمال مي‌کردند. در اتوبوس ديگري نيز همين جنايت را انجام مي‌دادند. جلوتر رفتم منظره‌اي شبيه قيامت را ديدم. يک زن و يک مرد شايد زن و شوهر يا برادر و خواهر بودند اما از قيافه شان مشخص بود که متعلق به شهر "گلگيت" هستند. تروريست‌ها آن مرد را به طرف قتل‌گاه مي‌بردند و آن خانم دستش را گرفت و مي‌خواست مانع بردن وي شده و نجاتش دهد. يکي از تروريست‌ها در مقابل چشمان آن زن به سمت آن مرد تيراندازي کرده و وي را به شهادت رساندند.نمي‌توانم درد و غم آن زن را احساس کنم. دلم مي‌خواست با دست خالي به سمت جنايتکاران حمله کنم اما به تنهائي نتوانستم گامي بردارم. نتوانستم شاهد آن صحنه باشم لذا راهم را کج کردم و به سمت ديگري رفتم.چه منظره‌اي بود، يک نفر بلتستاني را با زور پياده کردند و يگ گروهي وي را با چوب و سنگ‌هاي سنگين و با خنجر و شمشير مورد حمله قرار دادند.او در حالي که نفس‌هاي آخر را مي‌کشيد "لبيک يا حسين" را فرياد مي‌زد. در اين لحظه يکي از جنايت‌کاران با يک سنگ ضربه‌اي به صورتش زد و ضمن اين که صدايش قطع شد، چهره‌اش نيز غيرقابل شناسايي شد.شاهد فاجعه چلاس بودم و مي‌‌ديدم که چند ظالم اجساد شهدا را به رودخانه "سند" مي‌کشيدند و آنها را از بالاي کوه به عمق رودخانه پرتاب کردند.شيعيان را به جرم شيعه بودن و عشق و محبت به اهل بيت پيامبر(ص) مي‌کشتند ...به نظر من ايت الله مكارم يكم دير به فكر افتادند ..ايشان و همه ي هم فكرانشان اون موقعي كه حمايت از اهل سنت رو در دستور كارشون قراردادند بايد به يه همجين روزهايي فكر ميكردند...چون حمايتا از اهل سنت يعني حمايت از دشمنان علي (ع)و فاطمه(س)ودشمني با پيغمبر (ص)وكمك به محكم شدن پايه هاي وهابيت........باارزوي فرج منتقم ال علي(ع)..و موفقيت روز افزون شما